با نگاهی مختصر به تاریخ توسعه در کشورهای مختلف جهان، شاید به آسانی بتوان گفت که هیچ جامعه ای به اندازه افغانستان در طول قرن بیستم تا اکنون درگیر پذیرش روند و الگوهای توسعه و در عین زمان رد و عدم پذیرش آن توسط بخشی از جامعه که عمدتا سنت گرایان دینی و سیاسی بوده اند، نبوده باشد.
شرایطی که امروز جامعه افغانستان با آن مواجهه است به شکل تمام عیار وضعیتی است که بسیاری از اندیشمندان توسعه آن را معادل توسعه نیافتگی تعریف می کنند. بدین معنا که اگر توسعه نیافتگی را شامل شاخصه هایی مانند فقر مزمن و چند وجهی، بالا بودن میزان بیکاری و کمبود کار، شکاف عمیق و فزاینده در توزیع در آمد، پایین بودن میزان بهره وری در بخش زراعت، تبعیض جنسیتی، سیستم آموزشی فرسوده و ناکارآمد، سیستم صحی فلج و وابسته به کمک های خارجی، عدم توسعه سیاسی و به تعقیب آن بحرانهای متوالی سیاسی، خشونت عریان نظامی برای کسب قدرت سیاسی و نهایتا عدم تثبیت مکانیزم انتقال قدرت سیاسی وهمچنین عدم مشروعیت دوامدار قدرت سیاسی تعریف نماییم، شرایط کنونی افغانستان با حضور طالبان از تمامی این شاخصه ها برخوردار می باشد.
اما سوال اساسی که در این نوشتار بدان میپردازیم این است که چرا با وجود تلاشها و هزینه های فراوان و چند وجهی در طول چندین دهه در افغانستان از اوایل قرن بیستم تا اکنون، که شامل اصلاحات امانی در دوره شاه امان الله خان در دهه 1920 و شکست آن، دوره ثبات و توسعه نسبی در دهه 1960 ( دهه دموکراسی)، کودتا کمونیستی و تجربه الگوی توسعه کمونیستی به سبک استالینیستی آن در افغانستان و فجایع حاصل از آن و نهایتا در آغاز قرن 21 و با وجود حمایت گسترده جامعه جهانی برای برون رفت افغانستان از شرایط یک دولت ورشکسته صورت گرفت ، اما باز هم در شرایط حاضر ما با وضعیتی مواجه هستیم که میتوان آن را مصداق عینی تثبیت توسعه نیافتگی افغانستان دانست؟
به عقیده من نقش نخبگان سیاسی و بخش عمده ای از روشنفکران افغانستان در امر تثبیت توسعه نیافتگی مهم و تاثیرگذار بوده است، بدین معنا که بسیاری از روشنفکرانی که در افغانستان در قرن بیستم به مساله توسعه و توسعه نیافتگی پرداختند و یا الگوهایی از توسعه را برای افغانستان تجویز کردند چنین برداشت می نمودند که افغانستان باید عینا همان مسیر کشورهای مدرن و توسعه یافته و یا الگوی کمونیستی توسعه را طی نماید، فارغ از آنکه آیا خصوصیات و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این کشور تا چه میزان تطابق و یا فاصله از آرمان شهرهای توسعه یافته در تیوریهای مدرنیزاسیون غربی یا جامعه اتوپیایی بدون طبقه پیروان مارکس و لنین را دارد.
به سخنی دیگر اکثر نسخه های تجویز شده برای توسعه در افغانستان مسیری خطی از توسعه را مطرح می ساخت. به عنوان نمونه نگاه کمونیستهای افغانستان در دهه 1970 و 1980 عمدتا بر انقلابی فیودالی بر اساس نسخه استالینیستی در گذار به جامعه بدون طبقه کمونیستی تعریف شده بود که هیچ سنخیتی با جامعه ارباب – رعیتی افغانستان نداشت و اساسا مفاهیمی مانند شعور طبقاتی که در اندیشه مارکس بر اثر تضاد ذاتی نهفته جامعه سرمایه داری میان طبقه کارگر و سرمایه دار شکل می گرفت، از دید کمونیستهای افغانستان باید در ذهن طبقه رعیت تزریق می گردید تا انقلاب زودرس کمونیستی حاصل گردد. نگاهی میخانیکی به مفاهیم کیفی مانند ( هویت) که اساسا از نظر دیدگاههای و تیوریهای سازه انگارانه و حتی برخی گرایشات تفکر مارکسیستی مفاهیمی برساخته هستند. فجایعی که در افغانستان دهه های 1980 و 1990 و حتی اکنون رخ میدهد، گواهی بر این اشتباه روشنفکری چپ و به نحوی برخی دیگر از روشنفکرانی بود که پس از سال 2001 به افغانستان بازگشتند و به شکل پراکنده به ارایه نظر در باب توسعه افغانستان پرداختند. تجربه یی که افغانستان نمونه ابتدایی آن را در قالبی دیگر در چارچوکات اصلاحات امانی دهه 1920 و پس از سفر شاه امان الله خان به کشورهای اروپایی و درک مدرنیزاسیون اروپایی به عنوان مفهومی خطی و بدون در نظر داشت بسترهای و زمینه های تاریخی مدرنیزاسیون به عنوان روندی که اساسا میبایست بومی و برا ساس شناخت عمیق از بنیانهای مدرنیته غرب بوجود بیاید، بودیم.
به باور من عدم ارایه الگویی بومی از مفهوم توسعه توسط روشنفکران افغانستان در طول قرن بیستم و تا اکنون، مسیولیت عمده ای بوده است که جامعه روشنفکری افغانستان نتوانسته است به درستی از عهده این رسالت تاریخی خود بیرون آید و نتیجه این عدم توانایی، غالب شدن تفکری بدوی از سوی گروهی مانند طالبان و هم فکران سیاسی آنان هست که امروز ما شاهد تثبیت وضعیت توسعه نیافتگی در کشوری هستیم که بیش از یک قرن در گیرو دار امر توسعه و عدم دست یابی به آن در تمام ابعاد آن هست. توسعه نیافتگی ای که بخش عمده ای از آن در کنارتثبیت تفکر طالبانی، نتیجه شکست جامعه روشنفکری افغانستان و عدم توانایی آنان در ارایه الگوی مناسب و بومی از توسعه برای افغانستان در طول دهه های متمادی تاریخ معاصر این کشور بوده است.
بنا بر این میتوان گفت که مهم ترین رسالت نسل نوین افغانستان این خواهد بود که چگونه بتواند به ارایه الگویی از توسعه برسد که پاسخگوی نیارهای جامعه افغانستان با توجه به توسعه نیافتگی تاریخی این کشور و همچنان همسو و همراه با تحولات و نیازهای جامعه جهانی باشد.
ارایه این الگو توسط نسل جوان افغانستان نیازمند درک پیچیدگیهای اجتماعی افغانستان و همچنین توان درک تحولات جامعه جهانی و مدرنیزاسیون ناشی از ان خواهد بود که بدون شک اقدامی بزرگ و سرنوشت ساز برای افغانستان می باشد، زیرا هم میتواند منافع مردم افغانستان را در جهت رسیدن به توسعه تامین نماید و هم از بین برنده تهدیدات امنیتی منبعث از افغانستان برای جامعه جهانی و نظام بین الملل باشد، تهدیدات امنیتی که همواره ناشی از توسعه نیافتگی تاریخی افغانستان بوده است.
فردین هاشمی
رییس مرکز مطالعات توسعه افغانستان
No comment